خرید کتاب تو بی نظیری (پانچلو)
شما همواره از نظر خداوند ارزشمند هستید.
این داستان، سرگذشت کودک درون هر کدام از ماست، تا باور کنیم کسی وجود دارد که بدون توجه به ظاهر، داراییها یا مهارتهایمان به ما عشق میورزد تا با اطمینان به عشق او ارزش وجودی خود را فراموش نکنیم، به قضاوتهای دیگران اهمیت ندهیم و در مسیر او حرکت کنیم.
دنیا به ما میگوید: «تو ارزشمند هستی فقط اگر باهوش باشی، زیبا باشی، یا مهارتهای مختلف داشته باشی.»
اما خدا به ما میگوید: «تو بینظیر هستی فقط به این خاطر که بندهی من هستی و تلاش میکنی در مسیر من حرکت کنی.»
داستان زیبای مکس لوکیدو (Max Lucado) با بیانی دلنشین به ما یادآوری میکند که ما از نظر خداوند ارزشمند هستیم. کودکان و والدین با هم از تصور این حقیقت پایدار(ازلی، جاوید) با هم لذت میبرند.
مطالعه این مجموعه داستانها، گامی در جهت پرورش عزت نفس و تفکری عمیقتر دربارهی زندگی برداشتهاید. در بیشتر داستانهای این مجموعه «ومی کیها» که همان مردم جامعه هستند و «پانچلو» که کودک درون همهی انسانهاست، گرفتار وضعیتی نامطلوب میشوند که خروج از آن، تنها با تکیه بر تواناییهای خودشان امکانپذیر نیست. در یک داستان به قضاوت دربارهی یکدیگر میپردازند و به یکدیگر ستاره و دایره میدهند؛ در داستان دیگر، به جمعآوری توپ و جعبه میپردازند و در داستان دیگر، بینیهایشان را رنگ میکنند.
خوانندگان میگویند:
- با وجود اینکه بیش از میلیونها بار، این کتاب را خواندهام، اما هنوز هر بار آن را میخوانم باز هم اشکهایم سرازیر میشود. هر وقت که احساس تنهایی و دوری از خدا بکنم، یا احساس بیارزشی بکنم، این کتاب را میخوانم. اصلا به یاد ندارم چند نسخه از این کتابها را به دوستانم (که کودک نیستند) هدیه دادهام.
- همیشه این کتاب را بر روی میز دفتر مشاورهی فرزندم میبینم، این کتاب علاوه بر آنکه به تعلیم معنویت میپردازد، بر وجود ارزشمند انسان از دید خداوند ( نه از دید دیگران) تاکید میکند. از نظر کتاب، عزت نفس واقعی زمانی رخ میدهد که ما به نظر دیگران (چه انتقاد، چه تعریف) اهمیت ندهیم و بهجای آن، تنها نظر خالقمان را ارج بنهیم.
قسمتی از صفحات کتاب رو باهم میخونیم:
هر کدام از ومی کی ها با دیگری متفاوت بود و ویژگی مخصوص خودش را داشت. برخی از آن ها بینی های بزرگی داشتند. بعضی چشم های درشت. برخی از آن ها قدبلند و بعضی قد کوتاه بودند.
برخی از آن ها کلاه روی سرشان می گذاشتند و بعضی دیگر کت می پوشیدند. اما همه ی آن ها را نجار بالای تپه ساخته بود و همه کنار هم در یک دهکده زندگی می کردند…