خرید کتاب هیولایی که تاریکی ها را خورد
جو توی تختش دراز کشیده بود، اما نمیتوانست بخوابد. چراغ خواب روشن بود، اما او از تاریکی زیر تخت خوشش نمیآمد؛ چون فکر میکرد شاید هیولایی آن زیر قایم شده باشد. از شما چه پنهان، جو درست فکر میکرد. چون آن زیرمیرها واقعاً یک هیولا قایم شده بود. البته که ریزهمیزه و کوچولو بود، اما به هر حال یک هیولا بود؛ هیولایی کوچولو که درونش خالی بود و همین مسئله هم او را حسابی گرسنه میکرد. اما او چطوری سیر میشد؟ خب، زیر تخت چه چیزهایی پیدا میشود؟ یک دمپایی پشمی… یک ماشین اسباببازی… هیولا جلو رفت و به هرکدام گازی زد. «وااای چقدر اینها بدمزه هستند…» همان موقع چشمش افتاد به جعبهای که توی آن تاریک بود. فکری به سرش زد و تمام تاریکی توی جعبه را یکجا خورد. «اوووم چه خوشمزه بود!» اما هنوز سیر نشده بود. نکند هیولا از زیر تخت بیرون بیاید و برود سراغ بقیهی تاریکیها؟ مثلاً تاریکی ته چاهها یا تاریکی شب! اگر تمام تاریکیها تمام شوند، چه؟ به نظر شما «هیولایی که تاریکی ها را خورد» چه کارهای وحشتناک دیگری برای انجام دادن بلد است؟
به جرئت میتوان گفت داستان تصویری «هیولایی که تاریکی ها را خورد» یکی از بهترین آثاری است که دربارهی ترس از تاریکی برای کودکان نوشته شده است. خط سیر این داستان در عین انسجام، شگفتانگیز و بینهایت غافلگیرکننده است؛ به نحوی که کودک نمیتواند حدس بزند در صفحهی بعد به کجا کشانده میشود و همین غافلگیری برایش لذتبخش خواهد بود. در این داستان، تاریکی دست کودک را میگیرد و او را به سفری دور و دراز میبرد.
جویس دانبر و جیمی لیااُ، نویسنده و تصویرگر این کتاب، موضوع ترس کودکان از تاریکی را دستمایهی خود قرار دادهاند تا جهانی ورای داستان های معمول را به کودک نشان دهند. در این داستان، میتوان از جزء به کل و از کل به جزء رسید.