خرید کتاب خداحافظ راکون پیر
زیر تپهای در کنار جنگل، یک جفت خرگوش لانه داشتند. آن روز بعدازظهر وقتی مامان خرگوشه ششتا بچهخرگوش کوچولو را به دنیا آورد، باباخرگوشه رفت سراغ راکون پیر تا بیاید و در به دنیا آمدن هفتمین بچهخرگوش به آنها کمک کند. چون این هفتمی انگار خیال به دنیا آمدن نداشت. راکون پیر به لانهی آنها رفت و چند ضربهی کوچک به شکم مامانخرگوشه زد و گفت: «سلام خرگوش کوچولویی که آن تو ماندهای! دنیای بیرون بزرگتر و روشنتر از دنیای تنگ و کوچکی است که در آنی. بیا بیرون تا دنیا را به تو نشان دهم.» آن شب خرگوش کوچولو به دنیا آمد و دنیای قشنگ و آسمان پرستاره را دید و با ذوق فریاد کشید: «وای! راکون پیر راست میگفت! چه دنیای قشنگ و بزرگی!» از فردای آن روز هم مدام دنبال راکون پیر بود تا دنیای قشنگ را به او نشان دهد. اما یک روز مجبور شد که بگوید: «خداحافظ راکون پیر»! ولی او چرا با راکون پیر خداحافظی کرد؟
داستان «خداحافظ راکون پیر» داستانی دربارهی تولد، زندگی و مرگ است. این کتاب با بنمایهای فلسفی بینشی تازه به کودک میدهد و زندگی و مرگ، و مرگ و زندگی را در مقابل او کنار هم مینشاند.
کلر ژوبرت نویسندهی فرانسوی در ۱٩ سالگی به دین اسلام گروید و مسلمان شد و از سال ۱۳۶۲ با همسرش که ایرانی است ساکن ایران شد. او لیسانس علوم تربیتی و فوقلیسانس ادبیات کودک (از راه دور از دانشگاه «لومان» فرانسه) دارد. وی از کودکی به کتاب خواندن و نقاشی کردن علاقه داشت و میگوید زمانیکه مادر شدم «بچهها وقت و بیوقت از من قصه میخواستند و خیلی پیش میآمد که مجبور میشدم خودم قصه بسازم. این شد که کمکم شروع به نوشتن کردم». از این زمان بود که کلر ژوبرت نوشتن و تصویرگری برای کودکان را شروع کرد.
قسمتی از صفحات کتاب رو باهم میخونیم:
بهار رفت و تابستان آمد. تک بزرگ و بزرگ تر شد و راکون هم چنان بهترین دوستش بود، اما راکون دیگر خیلی پیر شده بود.
روزی راکون تک را روی پاهای خود نشاند و گفت:« تک عزیزم! شاید به زودی از اینجا بروم، اما فقط خدا می داند کی. می خواهم از تو که عزیزترین کس منی، خاداحافظی کنم.»
تک اعتراض کرد و گفت:«این شوخی را نکن، خنده دار نیست!»
اما راکون پیر با چشم هایش نمی خندید…